پایان
آن گاه که بربالهای مرغ های عشق درآسمان برفرازابرهابه دنبال من بودی ،من درگوشه ای درعزلت بی انتهای خویش ازیادفاصله هاپرپرمی زدم وپرپرمیشدم وخون خودراناجوانمردانه دربغض خودمیریختم،وبه ابرهافحش میدادم وبه آسمان ناسزامی گفتم،وبه اقبال سیاه خود،لعنت می فرستادم ،وجای خالی تورادرسرنوشت کبودخویش،می گریستم.
اکنون ای مهربان،درعشق بزرگت،دنیای کوچکی برای دل سرگردانم ساخته ام.صحبت از پایان مکن.پایان این عشق پایان همه چیزمن است ،.صحبت ازپایان مکن.نه نه....
آن گاه که پایان رادر چشمهای بی پایانت بخوانم،لبهای زهرآگین عفریت مرگ راعاشقانه ترازبوسه ی نسیم،برگل های خمارنرگس خواهم بوسید.و
خودرادر آغوش کمند آویزان نیستی خواهم افکند.
نه نه
[ بازدید : 944 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ سه شنبه 17 تير 1393 ] [ 15:39 ] [ امید ]
[ ]