شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

همه چی بین ماتموم شده

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

پایان

آن گاه که بربالهای مرغ های عشق درآسمان برفرازابرهابه دنبال من بودی ،من درگوشه ای درعزلت بی انتهای خویش ازیادفاصله هاپرپرمی زدم وپرپرمیشدم وخون خودراناجوانمردانه دربغض خودمیریختم،وبه ابرهافحش میدادم وبه آسمان ناسزامی گفتم،وبه اقبال سیاه خود،لعنت می فرستادم ،وجای خالی تورادرسرنوشت کبودخویش،می گریستم.

اکنون ای مهربان،درعشق بزرگت،دنیای کوچکی برای دل سرگردانم ساخته ام.صحبت از پایان مکن.پایان این عشق پایان همه چیزمن است ،.صحبت ازپایان مکن.نه نه....

آن گاه که پایان رادر چشمهای بی پایانت بخوانم،لبهای زهرآگین عفریت مرگ راعاشقانه ترازبوسه ی نسیم،برگل های خمارنرگس خواهم بوسید.و

خودرادر آغوش کمند آویزان نیستی خواهم افکند.

نه نه

اعتراض

چندسال پیش یکی ازهمکلاسیانم اعتراضی برنمره ی املایش نوشت وبه دست من دادتابه معلمش برسانم.اجباراخودم برگه ای نوشتم وبه معلمش دادم وبرگ دوستم رانگه داشتم ،که عیناُبرای شمامینویسم:


سلام

عاقای موالم

شومابه دون عین که عملایه مراطحسی کنی به من سفردادی.عایامن هطّا یک چیزدوروست ننوشتم؟ عایاحمه راقلت نوشتم؟شوماخیلی بی عنساف حصطید.من غبول دارم که در عملای فارصی زعیفم عمابه هرسورط ده می عاورم.درعاخرشاعرمیگوید

درس محبتی اگرجمعه شود به مکتبی

تفله به شمبه عاوردضمضمه ی گرازرا



این دوست خوبم به حمدالله وضع مالی خوبی دارد.

وبعدازطی دبیرستان ،اکنون درفیلیپین دررشته د.....کی ادامه تحصیل می دهد.

مجال رسیدن نیست

سکوتی درقفس دارم،

وقفسی درسکوتی،

وهیچ کدام راتوان شکستن نیست.

چشمی رابرلبی دارم،

ولبی رابرچشمی،

وهیچیک رایارای رسیدن نیست

شبی دارم درروزی،

وروزی درشبی،

وهیچکس راتوان دیدن نیست.

پروازی دارم دراندیشه ای،

واندیشه ای درپروازی،

وهیچ یک رازَهره ی پریدن نیست.

آرزویی دارم دردنیایی،

ودنیایی درآرزویی،

ودیگرمجال رسید ن نیست....


وداع درغروب

ای مهربان!!


وقتی خورشید به پیشواز شب می رود،

وکوچه ازصدای آخرین عابرتهی میشود،

باکوله باری ازغم ودرد،

می روم.

وتوراباتمام خاطرات دیرین

درمیان کوچه های ساکت شهر،

تنهامی گذارم.

گریه مکن،

ای باعث شکوفایی من!

من بایدبروم،

اما بدان روح پاک لبخندت را

همیشه باخوددارم.

آرزو

آرزوکرده بودم که:

آیا میشود یک باردیگراورا در کنار

خودببینم؟

آیاروزگاردوباره به من این بخت خوش را

هدیه خواهدکردکه فقط یک باردیگر،نه ازخیلی نزدیک،

درچشمهای اوخیره شوم......

زمانها گذشت وگذشت.........

آرزوی من برآورده شد.وآن زمان که

کم کم داشتم ازیادش می کاستم اورادیدم

ودرچشمان اوخیره شدم.

درچشمانش چیزی بودشبیه به هیچ...

یاشایدشبیه به یک تکه ابرشست وشو.

یاشایدشبیه به یک تکه از یک سرامیک شکسته..

نمی دانم چه بود،هرچه بودهم چشمانم راسوزاندوهم بریدوهم پاک کرد.

هرچه بودآنقدربُرنده بودکه مراپشیمان کند،که

چرادیدارش راآرزو کرده بودم.

هرچه بود،باری راکه می رفتم برزمین بگذارم،

دوباره،سنگینتر،بردوشم نهاد،...........

کاش اورادیگرنبینم.

کاش ازیادم می رفت.

کاش بایک بدرود،تاهمیشه ترکش می کردم.دیگرچه بگویم که بدانی هنوز،

یادت کبریت زندگانی من است،

کاش زبان مرامی فهمیدی،ای مهربان سنگدل....

تنها

اا

چهارراه زندگی

وقتی که درانتهای یک راه،

توایستاده ای باکسی که من نیستم،

وقتی که درانتهای راه دیگر،

من ایستاده ام باکسی که تونیستی،

وقتی که درانتهای راه سوم ،

منم،تنهای تنها،وتوهم تنهاترازمن،

راه چهارم راچگونه برگزینم،

که درانتهایش منم وتوایم،

امادرچه شیب نازیبایی،

چه روزگارِازدست رفته ای،

چه منظره ی بدی،

این من وتو،آن من وتویِ عاشقانه ای،

که من می خواهم نیست،

نه، راه چهارم،راه به سامان رسیدنِ

عشق نیست،

شایدراه پنجمی باشد،

که تومراعاشقانه درآغوش بگیریومن عاشقانه شعرخوشبختی ام را،

برایت بسرایم.

تاآن روز که راهی بیابم ،

بدرود.


باران وکودکی

امروزهم باران،مراپریشان کرد.

امروزهم باران ،چشمان مراگریان کرد.

فکرنکن برای تواشک میریزم،

برای اون عشقی اشک می ریزم که ....

به بازیچه ای عوضش کردی،

کودک که بو:دیم،به یاددارم طلای گردنت را

باشیرینی عوض کردی.

ازآن روز چنین روزی راانتظارمی کشیدم.


والآن .........

توچقدرکوچکی.....

عشق من،بدرود

اگربادوست داشتنم نتوانم عشقم رابه تو ثابت کنم،

التماس اینکه دوستم داشته باش نخواهم کرد.

گدایی عشق نمی کنم.

اگردوست داشتنم نتواند عاطفه ی تورابه زانو درآورد،

من درمقابل بی توجهی ات زانو نخواهم زد،

اگراین همه عشق من،درچشم توارزشی نداشته باشد،

پس تولیاقت عشق مرانداری.

ومن هم لیاقت دوست داشتن را.

درآن صورت ،دلم دوستت داردوزبانم خواهدگفت:من ازتوبیزارم،

آخرهرعشق چیزی بایدبشکند،مطمئن

باش که آن چیز،غرورمن نخواهدبود.

بدرود

دوست داشتن

درزندگی،

یکی رادوست بدار.

همیشه دوست بدار.

دیوانه واردوست بدار.

تااحساس اآرامش کنی.

اگرنتوانستی بادوست داشتنت وادارش کنی که

تورادوست بدارد،پس یاتولیاقت عشق رانداری،یااو،

درهردوصورت،این یعنی شکست.

اگرشکست خوردی دیگرباره عشق راامتحان نکن.

بی عشق زندگی کن ومنتظرمرگ باش،

وبرای آمدنش دعاکن.

12